تهی دست. دست تهی. صفرالید. - دست خالی (به اضافه) ،بی بضاعت و مایه. و رجوع به دست تهی شود. - دست خالی برگرداندن کسی را، مأیوس و ناامید و بی حصول مقصود او را بازگرداندن. - دست خالی برگشتن یا آمدن، آمدن از سفر بی ره آورد و ارمغان. - ، بازآمدن از کاری یا رسالتی بی نتیجۀ مطلوب. - دست خالی ماندن، تهی و دور ماندن دست از...: دست او خالی نخواهد ماند سالی هفتصد پای او خالی نخواهد ماند ماهی صدهزار. منوچهری
تهی دست. دست تهی. صفرالید. - دست خالی (به اضافه) ،بی بضاعت و مایه. و رجوع به دست تهی شود. - دست خالی برگرداندن کسی را، مأیوس و ناامید و بی حصول مقصود او را بازگرداندن. - دست خالی برگشتن یا آمدن، آمدن از سفر بی ره آورد و ارمغان. - ، بازآمدن از کاری یا رسالتی بی نتیجۀ مطلوب. - دست خالی ماندن، تهی و دور ماندن دست از...: دست او خالی نخواهد ماند سالی هفتصد پای او خالی نخواهد ماند ماهی صدهزار. منوچهری
دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل. واقع در سه هزارگزی جنوب باختری ده دوست محمد. سکنۀ آن 750 تن. آب آن از رود خانه هیرمند تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل. واقع در سه هزارگزی جنوب باختری ده دوست محمد. سکنۀ آن 750 تن. آب آن از رود خانه هیرمند تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)